آغوشم را باز کرده ام و منتظر...
منتظر که ...!
نمیدانم، عشق، خدا یا مرگ؟؟؟
عشق اشکانم را جاری می سازد و قلبم را مملو از دردی قریب ...
با مرگ آشنایم اما بیم سختی راه و کمی توشه دودلم کرده است ...
خدا را می خواهم، با دیده ای گریان و با دلتنگی صدایش می زنم.
در آغوشش می گیرم، با دستانش صورتم را نوازش و اشکهایم را پاک می کند.
به او می گویم دستش را روی قلبم بگذارد تا کمی آرام شود.
آآآآه... بغض سنگینم درآغوشش می ترکد.نفس عمیقی می کشم.
می بوسمش و ...
.... و تمام!!!
همیشه خدا بهتریت دوسته..هیچ کس مثل اون نیست که حتی وقتی اصلا به یادش هم نیستی بازم بهترین ها رو برات بوجود میاره..
Salam, baz to ghati kardi
و انجا که من تو پروانه و سنگ یکی میشویم همین جاست...
قشنگ بود ولی یه کم ترسیدم
سلام دوست عزیز . ممنون که به وبلاگم سر زدین و ممنون از اظهار لطفتون . من لینک شما رو گذاشتم . ممنون میشم شما هم منو ...
راستی مطلب فوق العاده قشنگی بود . چند بار خوندمش . التماس دعا .
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam
behshad
bye
سلام اقا یوسف ممنون از اینکه به وبلاگ من اومدی...خوشحال شدم....باز هم به من سر بزن...ممنون...بای
سلام . خوبین ؟ خبری از شما نیست . حتما سرتون خیلی شلوغه . من آپم و منتظرتونم . ارادتمند : ثریا
سلام خیلی زیبا بود . ببخشید دیر اومدم . خیلی سرم شلوغ شده