از باغ می برند ؛چراغانیت کنند ...
تا کاج شبهای زمستانیت کنند ...
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار ...
با این بهانه که بارانیت کنند ...
یوسف!! به این رها شدن از چاه دل نبند ...
این بار می برند که زندانیت کنند ...
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی ...
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند ...
یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست ...
از نقطه ای بترس که شیطانیت کند ...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ...
گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند ...
سلام خوبی !
سایت خوبی بود یعنی جالب بود ...............
اصلا فکر نمی کردم شخصیتت این جوری باشه
راستی چرا کسی تا حالا نظری نداده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام داداش یوسف . . . مرسی سر زدی. خیلی خوشالم کردی... نوشته های من کجاش سیاهه گلم؟ =))
ببین این مطلبت عااااااااااااااالی بود . مخصوصا اونجا که گفتی: فرق بین رحیم و رجیم یه نقطست!!!!!
بازم بیا
بای
چشم ها را باید شست...
خیلی قشنگ بود... حیف که فقط همینُ میتونم بگم!