نیستی....
وقتی که نیستی
وقتی که دلهره دارم
وقتی که پشت چراغ ها هدر می روم
وقتی که هپروت می زند به تنهایی
وقتی که زیر دست و پای اقتصاد لِه می شوم، وقتی که مونیتور ،
دانایی ام را دور می زند؛ وقتی که بلندگوها خاطرات را بالا می آورند
نیستی...
وقتی که نیستی ، اینهمه هذیان نازل می شود و اینهمه کاغذ - از سرمایه ی ملی – سیاه...
تو را کجای جمله ها جا بزنم ای نیستی بی نهایت ! کجای این جمله ها؟
خودت بگو ؛ چه کنم؟!!