. صدای سکوت .

. صدای سکوت .

/ دست نوشته ها و شعرهای یوسف سلیمی نمین /
. صدای سکوت .

. صدای سکوت .

/ دست نوشته ها و شعرهای یوسف سلیمی نمین /

فرمان

این بار نوبت به فرمان رسید

فرمان فتحعلیان یکی از خواننده های خوب کشورمان که مدت زیادی در هند بوده است درایران پس از مدت زیادی تلاش نتوانست ازوزارت ارشاد برای آثارش مجوز بگیرد ودر این مدت طولانی از او فقط آلبوم ( مقیم ) منتشر شده است.

او که اکنون از تلاش برای مجوز گرفتن ناامید شده است تلاش می کند تا بتواند آخرین کنسرت خود را در ایران اجرا کند واحتمالا تا قبل از تابستان شاهد این کنسرت باشیم.

وی قصد دارد پس از اجرای این کنسرت برای همیشه به هند برود واحتمالا آثاراو را از آن سوی مرزها دریافت خواهیم کرد.

برای فرمان و تمام کسانی که به سرنوشت او دچار هستند ارزوی موفقیت می کنم.

برای آشنایی بیشتر با فرمان و آثارش می توانید به سایت www.farmanmusic.com    

 سری بزنید.

                                         

                                             
 

آرزوی ابدی

 

سایه های نیم رنگ با هم در آمیخته اند و فروغ هستی بخش روز از میان رفته است غربت سکوت از گلوی درختان خشکیده با برگهای لرزان نالیده می شود. کنسرت حزن انگیزی به دست باد در حال اجرا است. ناگهان برقی در آسمان جهید. باد لحظه ای درنگ کرد و آسمان حیرتش را موجی کرد که تاروپود و دلهای خسته را لرزاند.

آسمان گریست. نه گریه ای در درون. زندگی لبهای خشکیده ا ش را تر کرد و بادست باد زلفهایش را مرتب کرد آسمان باز هم گریست اما این بار اشک شوق بود که بر صفحه خیال زندگی جاری شده بود. صدایی به گوش رسید. فواره درخشان امید آرام به طرف آسمان پر کشید اوج گرفت و خود را به پرده ی سیاه شب رساند و اختران آسمان را به یاری طلبید  پرده را درید و ستاره گان آسمان از شوق رسیدن به آفتاب غالب تهی کردند و فانی شدند. روزگاری نه چندان دراز گذشت و هر بار که زندگی آهنگ غروب می کرد فروغ سحر آمیز امید را پنهان می کرد و لباس تیره ی آرزو را بر تن می کرد به امید این که گردش زمان به او فروغ ابدیت ببخشد . اما غافل از اینکه آرزو در گرگ و میش قمار زندگی آخرین نفس را به ما هدیه کرد.

غروب آرزوها

 

 

قلب بر سر دو راهی مانده ولنگان لنگان می کوشد سکون را ازخود دور کند. صدای آسیاب آرزوها لحظه ای راحتم نمی گذارد تجسم آرزوهایی که به دست فراموشی داده شده برایم دشوار است.
کاش می شد از ریشهء فقر وریشهء بردباری شرابی ساخت که حرارتش به اندازهء آتش غم باشد وآن را در ظرف یقین ریخت و به سلامتی رضایتش نوشید ومستی اش را با توکل در آمیخت و به امید استغفارش خندهای مستانه  را با نسیم همراه  کرد.
کاش می شد اندوه ملامتگر چشمان بی فروغ را از چشمان زنی بادیه نشین زدود.
کاش می شد تکالیفمان را با کمترین غلط انجام می دادیم و جایزه خود را از پرستوهای بی نشان می گرفتیم