وقتی که می روی بند، پروانه های روسری ات گریه می کنند
آن وقت این مردم، این مردم از من می خواهند
بوی آن موهای خرمایی را از یاد برده باشم
نمی فهمند .... دوری از تو را نمی فهمند
!همین پیراهنت را
کنی ش و می اندازی اش به چوب رخت
چقدر غمگین است !
نمی دانند.... نه نمی دانند ....اشکهایم را نمی بینند