قلب بر سر دو راهی مانده ولنگان لنگان می کوشد سکون را ازخود دور کند. صدای آسیاب آرزوها لحظه ای راحتم نمی گذارد تجسم آرزوهایی که به دست فراموشی داده شده برایم دشوار است.
کاش می شد از ریشهء فقر وریشهء بردباری شرابی ساخت که حرارتش به اندازهء آتش غم باشد وآن را در ظرف یقین ریخت و به سلامتی رضایتش نوشید ومستی اش را با توکل در آمیخت و به امید استغفارش خندهای مستانه را با نسیم همراه کرد.
کاش می شد اندوه ملامتگر چشمان بی فروغ را از چشمان زنی بادیه نشین زدود.
کاش می شد تکالیفمان را با کمترین غلط انجام می دادیم و جایزه خود را از پرستوهای بی نشان می گرفتیم
خسته نباشی
کارات بد نیست