سایه های نیم رنگ با هم در آمیخته اند و فروغ هستی بخش روز از میان رفته است غربت سکوت از گلوی درختان خشکیده با برگهای لرزان نالیده می شود. کنسرت حزن انگیزی به دست باد در حال اجرا است. ناگهان برقی در آسمان جهید. باد لحظه ای درنگ کرد و آسمان حیرتش را موجی کرد که تاروپود و دلهای خسته را لرزاند.
آسمان گریست. نه گریه ای در درون. زندگی لبهای خشکیده ا ش را تر کرد و بادست باد زلفهایش را مرتب کرد آسمان باز هم گریست اما این بار اشک شوق بود که بر صفحه خیال زندگی جاری شده بود. صدایی به گوش رسید. فواره درخشان امید آرام به طرف آسمان پر کشید اوج گرفت و خود را به پرده ی سیاه شب رساند و اختران آسمان را به یاری طلبید پرده را درید و ستاره گان آسمان از شوق رسیدن به آفتاب غالب تهی کردند و فانی شدند. روزگاری نه چندان دراز گذشت و هر بار که زندگی آهنگ غروب می کرد فروغ سحر آمیز امید را پنهان می کرد و لباس تیره ی آرزو را بر تن می کرد به امید این که گردش زمان به او فروغ ابدیت ببخشد . اما غافل از اینکه آرزو در گرگ و میش قمار زندگی آخرین نفس را به ما هدیه کرد.
می خواستم تشکر کنم