مرد مانند هر روز به خانه برگشت.... زنگ زد... اما کسی در را به رویش باز نکرد!! خودش وارد شد، سلام کرد ... کسی جوابش را نداد !! دلیلش را پرسید... باز هم فقط سکوت جوابش بود.
کسی به او اعتنا نمی کرد ، حتی دختر کوچکش!
سر در گم و غمگین گوشه ای نشست.
زنگ تلفن به صدا در آمد... همسرش گوشی را برداشت،
یعنی مرده روح بوده !!!
عجب
با حال بود....
امیر خیلی تخیلی هستییا
قشنگ بود...
سلام
این اولین بار است به وبلاگ شما سر می زنم و خوشحالم با این وبلاگ آشنا شدم. داستان کوتاه بسیار زیبایی بود.
موفق باشید
سلام
خوب بود
سری به من هم بزن
:((
چه قدر وحشتناک
ســـــــــــــلام
وبلگ زیبایی دارید
امیدوارم همیشه موفق باشید
درود
واقعا این متن زیباست .به خاطر داشتن این اندیشه بهت تبریک می گم.
گریه میکنما!!! خیلی درد آوره...نه وایه زن و بچش...واسه خود بدبخت از همه جا بی خبرش!!! به منم سر بزن.
سلام
من یه حدث می زنم فکر کنم خودش نبودخ بلکه روحش بوده اره ارواحححححححححح!!!
موفق باشی
روح بوده
؟؟؟؟؟؟؟؟
چه جالب..
از زحمات شما تشکر میکنم.